جدول جو
جدول جو

معنی در چکاندن - جستجوی لغت در جدول جو

در چکاندن(پَ شُ دَ)
کنایه از اشک ریختن:
درم از دیده چکانست بیاد لب لعلت
نظری باز به من کن که بسی در بچکانم.
سعدی
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(پَ جَ / جِ کَ دَ)
چکانیدن. تزریق. صفت دارویی که به زراقه درچکانند: بگیرند انذروت مدبر و نشاسته و اسفیداج و همه را بیامیزند وبه شیر حل کنند و درچکانند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی).
صدف وار باید زبان درکشیدن
که وقتی که حاجت بوددرچکانی.
سعدی.
رجوع به چکانیدن شود
لغت نامه دهخدا
(دُشْ تَ)
فروریختن. چکانیدن:
به تیر مژه ز آهن فروچکاند خون
چنانکه میر به پولاد سنگ از دل سنگ.
فرخی
لغت نامه دهخدا
(پِ کَدَ)
مخفف در فشاندن. در افشاندن. (یادداشت مرحوم دهخدا). رجوع به شاندن شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از در ماندن
تصویر در ماندن
بیچاره شدن عاجز گشتن فرو ماندن مضطر شدن
فرهنگ لغت هوشیار
چهارچوب زیرین در
فرهنگ گویش مازندرانی
انفاق کردن، رد کردن، خارج کردن، بیرون راندن
فرهنگ گویش مازندرانی